زیبایی عشق

دوستان عزیز دیگه این وبلاگ کارش تموم شده اگه خواستید با ما در ارتباط باشید به وبلاگwww.juna2.loxblog.com

مراجعه کنید بای.




نوشته شدهشنبه 28 بهمن 1398برچسب:دیگه واقعا خدا نگه دار, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

سلام دوستان،این ادرس جدید وبلاگ اومید وارم به هم سر بزنین

www.juna2.loxblog.com

 

یادتون نره سر بزنین.بای




نوشته شدهسه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:ادرس جدید وبلاگ, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی
   دلم...


دلم یه بارون میخواد که برم زیرش تا کسی اشکامو نبینه

مغرور شدم...

حسود شدم...

یه سنگینی تو گلوم احساس میکنم

از خودم بدم میاد

از خودم متنفرم

شدم مث یه بچه که با مامانش قهره

دلش میخواد بی دلیل گریه کنه و بعد مامانش بیاد بغلش کنه انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده




نوشته شدهسه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:دلم,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

 

 

 

همیشه از بچگی فکر میکردم یه چیزی تو زندگیم کمه؟

نمیدونستم اون چیزی نیست که من پیداش کنم !

همیشه به انگشتای دستم که نگاه میکردم و میدیم بینشون خالیه واسم سوال بود؟

نمی دونستم که خدا گذاشته با انگشتای کسی که دوسش داری بینشون پر بشه!

همیشه فکر میکردم خدا چرا دخترارو زیبا ولی مارو اینجوری آفریده ؟

اما نمی دونستم که خدا زیبایی رو خواسته در کنار عقل و فهم وشعور قرار بده!و هزاران سوال دیگه؟

اما جواب همشون اینه که خدا عشق رو واسه جواب سوالا توسینه قرار داده!۱!




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:یه دردو دل کوچولو,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی
   مرگ


 
 

شکسپیر می گوید :

 

 

به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم

 

برای تابوتم می اوری

 

شاخه ای از ان را همین امروز به من هدیه کن...




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:مرگ, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

دیددیدمجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ 

خوب دقت کرد در سیمای او 

دید آن دختر بُود لیلای او

 

با دلی پردرد گفتا این چنین 

حرف ها دارم بیا (پیشم بشین) 

من شنیدم تازگی چت می کنی 

با جوانی اهل تربت می کنی 

نامه های عاشقانه می دهی 

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی 

عصرها اطراف میدان ونک 

می پلاسی با جوانان ونک

 

خرمن مو را چرا آتش زدی؟ 

زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

 

چشم قیس عامری روشن شده 

دختری چون تو مثال زن شده 

دامن چین چین گلدارت چه شد؟ 

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

 

ابروی همچو هلالت هم پرید؟

 

دل صاف و زلالت هم پرید؟

 

قلب تو چون آینه شفاف بود

 

کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

 

دیگر آن لیلای سابق نیستی

 

مثل سابق صاف و عاشق نیستی

 

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

 

مهر مجنون در دلت افتاده بود

 

تو مرا بهر خودم می خواستی

 

طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

 

زهرماری هم که گویا خورده ای

 

آبروی هرچه دختر برده ای

 

 

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان

 

سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان

 

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟

 

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

 

ریش و پشم تو رسیده روی ناف

 

هستی از عقل و درایت هم معاف

 آن طرف اما جوان و خوشگل است

 

بچه پولدار است گرچه که ول است

 

او سمندی زیر پا دارد ولی

 

تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

 

خانه ات دشت و بیابان خداست

 

خانۀ او لااقل آن بالاهاست

 

با چنین اوضاع و احوالت یقین

 

خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

 

او ولی با این همه پول و پله

 

خوشۀ سه می شود سویش یله

 

گرچه راحت هست از درک و شعور

 

پول می ریزد به پای من چه جور

 

عشق بی مایه فطیر است ای بشر

 

گرچه باشی همچو یک قرص قمر

 

عاشق بی پول می خواهم چکار

 

هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

 

راست می گویند، تو دیوانه ای

 

با اصول عاشقی بیگانه ای

 

این همه اشعار می گویی که چه؟

 

دربیابان راه می پویی که چه؟

 بازگرد امروز سوی کوه و دشت

 

دورۀ عشاق تاریخی گذشت

 

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده

 

قید فرهاد جـُلمبر! را زده

 

ویس هم داده به رامین این پیام

 

بین ما هرچه که بوده شد تمام

 پس ببین مجنون شده دنیا عوض

 

راه تهرن را نکن هرروزه گز

 اکس پارتی کرده ما را هوشیار

 

گرچه بعدش می شود آدم خمار

 

بی خیال من برو کشکت بساب

 چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

 

 

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:

 

حال و روز لیلی ما را ببین

 بشکند این «‌ دست شور بی نمک»

 

کرده ما را دختر قرتی اَنک

 

حال که قرتی شده لیلای من

 

نیست دیگر عاشق و شیدای من

 

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر

 

تا رود از کله ام عشقش به در

 فکر کرده تحفه ش آورده است

 

یا که قیس عامری یک برده است

 

آی آقای نظامی شد تمام

 قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

 

خط بزن شعری که در کردی زما

 

چون شده لیلای شعرت بی وفا


نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:لیلی ومجنون, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی
   عشق


 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 

عاشقانه

 

هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم

 

عاشقانه


فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد
شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند

 

عاشقانه

 

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

 

عاشقانه


براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس

 

عاشقانه

 

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

 




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:عشق, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

عشق سرمایه ی زندگی است ... به آن وفادار باشیم


کاش می فهمیدی

برای این که تنهایم ، تو را نمی خواهم

برعکس

برای این که میخواهمت ، تنهایم . . .


 


اگه عاشقت نبودم ، پا نمی داد این ترانه

بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه . . .

 

 

 

من دیوانه ی آن لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی

و محکم در آغوشم بگیــری

و شیطنت وار ببوسیم

و من نگذارم !

عشق من ، بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد !

 

 

 

هیچ میدانستی

زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی

وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .

 

 

 

 

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست . . .

 

 

 

نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو !

شاید فقط با تو پروانه میشوم . . . !

 

 

 

میتونم بپرسم چه عطری میزنی ؟

بوی خوشبختی میدهی انگار . . . !

 

 

 

دخترک رفت ولی زیر لب این رامیگفت:

“او یقینا پی معشوق خودش میآید!”

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

“مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد!”

عشق قربانى مظلوم “غرور”است هنوز . . .

 

 

 

 

وقتی چشمانم را روی هم میگذارم

خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !

 

 

 

همه ذرات جان پیوسته با دوست / همه اندیشه ام اندیشه اوست

نمی بینم به غیر از دوست اینجا / خدابا این منم یا اوست اینجا . . . ؟

 

 

 

 

شکفتی همچو گل در بازوانم / درخشیدی چو می در جام جانم

به بال نغمه آن چشم وحشی / کشاندی تا بهشت جاودانم . . .





نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:وفاداری,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

من بهانه میگیرم و تو دهانم را

با یک “بــــــــوســــه” ببند . . .

 

 

تلخ ترین حرف : دوستت دارم اما …

شیرین ترین حرف : … اما دوستت دارم

 

 

آغوشت ٬ علم را زیـر سوال می برد !

آنقدر آرامم میکند

که هیچ مُسکنی جایش را نمی گیرد . . .

 

 

هیچ چیز دلنشین تر از این نیستکه مدام نامت را صدا بزنم

با یک علامت سوال … “؟”

و تو با حوصله جواب بدهی جـــــــــــون ِدلــــم !؟

 

 

این بار میخواهم صدای بوسه هایت را ضبط کنم

دور که میشوی دلم برای مَلچ مُلوچ هایت تنگ میشود . . .

 

 

لبخند هایت وقتی زیباست که می دونم دلیلش خودمم . . .

 

 

دلم تنگ است اما هنوز تو در آن جا می شوی ، چقدر ابعاد بودنت عجیب است !

 




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:پروازه عاشقانه, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

در خانه من، ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن، مانند نفس کشیدن بدیهی و ضروری است. 
مردی كه همسرش را دفن می كرد سر مزارش با چشم های اشكبار كنار روحانی ایستاد .

زیر لب می گفت : دوستش داشتم. 

روحانی سرش را تكان می داد. 

"یعنی ... واقعا دوستش داشتم."

مرد یك مرتبه زد زیر گریه .
 

"اما ... فقط یك بار آن را به او گفتم."




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:ابراز عشق, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

Martyrdom,is the calling of the pious in times of forbidances

شهادت ، رسالت حق پرستان در عصر نتوانستن هاست

دکتر علی شریعتی

 


 
“… به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبایی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم.
عشق هدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.

عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی، كه مدتهاست با آن آشنام. ولی برای اولین بار وصیت می كنم. خوشحالم كه در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترك گفته ام. علائق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره كرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم…”

بخشی از وصیت نامه شهید مصطفی چمران




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:تشنه اش هستم,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

خسته شده ام از این همه خوب ماندن ... خدایا پس پاداشم کجاست ...

مجموعه ای بهترین عکس های عاشقانه و زیبا

مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود .
مگذار كه حتی آب دادن گلهای باغچه به عادت آب دادن گل های باغچه تبدیل شود!
عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست . پیوسته نو كردن خواستنی ست كه خود پیوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:خسته شدم, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی
   گاهی


گاهی از ناچاری خودم را گول میزنم ... امروز که نشد ، شاید فردا
                                                                              ... این است تکرار هر شب من ...

http://eshghesaharsh.pmcblog.com/upload/eshghesaharsh/image/qu2wuoy8grvy1j11f6wl.jpg

دوستت داشته ام ، دوستت دارم ، دوستت خواهم داشت . برای زاده شدن تنها جسم کافی نیست ، این کلام نیز لازم است .




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:گاهی, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی



یه عشق چیزیه که می تونه به زندگیت معنی بده...


Where there is love
there is life


آرزوهایت را با قدرت ایمان به خدا به دست آور

عشق را نیز مانند هر فضیلت دیگر ، انسان می تواند آگاهانه ایجاد کند و بپروراند

اینگونه زندگی كنید:
شاد امّا دلسوز، ساده امّا زیبا، مصمم امّا بی خیال، متواضع امّا سربلند، مهربان امّا جدّی، سبز امّا بی ریا، عاشق امّا عاقل..




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:یه عشق,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

سلام
ببین این اسمش دله !

اگر قرار بود بفهمه که فاصله یعنی چی
اگر قرار بود بفهمــــه که نمیشه . . .

میشد مغز !
دله . . .
نمی فهمه . . . !
خواستم اطلاع بدم . . .




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:این اسمش دله, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

 

 

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

 

 

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

 

 

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

 

 

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

 

 

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

 

 

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

 

 

می‌خواهم ... بدوزمش به سقف

... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

 

 

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

 

 

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

 

 

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

 

 

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

 

 

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،

 

 

برچسب فاحشه می‌زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

 

 

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

 

 

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

 

 

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

 

 

به یاد بیاورم که کیستم!

 

 

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

 

 

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

 

 

سر آخر اگر پولی برایت ماند

 

 

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

 

 

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم   

من هنوز یک انسانم 




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:هنوز یک انسانم, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی


عباس خیلی قشنگ گفت.........میگه ساعت رو نگاه کنین..........

مثلا اگه ساعت یک شده باشه.....

ساعت دو عقربه داره یکیش باید رو عدد یک باشه

و عقربه دیگر باید روی عدد دوازده.......

یا مثلاساعت یازده....

یه عقربه باید روی عددیازده....یکی دیگه روی عدد دوازده باشه

خوب وقتی میگن امام زمان ..........دارن اشاره به چیزی میکنن؟؟؟؟؟

عدد امام زمان ع دوازده هست.....یعنی تکمیل کننده ی تمام ساعات

یعنی امام زمان ع....تکمیل کننده ی همه ی ائمه است

دوازده که شد......ساعت برمیگرده به یک

یعنی زحماتی که کشیده شده...دوازده تمام کننده شونه

تکمیل میکنه.......کامل کننده است..........

قشنگ گفت این عباس.................در زمان هم میتونی پیداش کنی

 




نوشته شدهیک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:عباس خیلی قشنگ گفت,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

من نمی دانم در این عصر عقیق

سنگریزهقرب یا عقیق

من زپیران جهان شنیده ام

ماه تا کی پنهان بماند ای رفیق

گردو دستی لیل را بر سر کشی

نور،بیرون اید از شرق شفیق

مال و شهوت پنبه باشد در حریق

اخر شاهی گدایی است ای رفیق

حرف خود را باکنایه گفتمت

سنگریزه کی شود مثل عقیق؟؟؟

 

.

.

.

.

.

این شعری بود از دوست خوبم آرزو امید وارم خوشتون بیاد.




نوشته شدهشنبه 14 بهمن 1391برچسب:من نمی دانم,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

عشق ادم را داغ می کند و دوست داشتن ادم را پخته:هرکی داغی یک روز سرد میشود،اماهیچ پخته ای دیگر خام نمیشود.




نوشته شدهجمعه 13 بهمن 1391برچسب:پخته باشیم, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

توزمرداب نهی،دریایی

تو همان روشنی فردایی

صفتت صادق و بی پروایی

تو همان بلبل خوش اوایی

سر راه تو پر از یاسمن است

درگلستان تو سر گل هایی

گر بود دوروبرت مردابی

تو گل نیلو فر انجایی

گرشکسته دلت از هر جایی

جان دهم بهر تو،بی همتایی

من زیزدان دو عالم خواهم

بدهد هرچه تو از او خواهی




نوشته شدهجمعه 13 بهمن 1391برچسب:عشق,عاشقی,توزمرداب نهی, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی
   مدرسه





نوشته شدهپنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:مدرسه, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

سهراب

گفتی چشم هارا باید شست!

شستم ولی...

گفتی جور دیگری باید دید!

دیدم ولی...

گفتی زیر باران باید رفت!

رفتم ولی...

او نه چشم های خیس و شسته ام را

نه نگاه دیگران را

هیچکدام را ندید

فقط گفت:

دیوانه ی باران زده

پس من هم به دنبال تنهایی خویش میروم،فقط کاش می دونستم که...

تا کی تنهایم...




نوشته شدهپنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:تا کی تنهایم,,,, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

دکمه ای از پیراهنت باز شده...

بااحطیاط نفس بکش

مراقب دکمه ها باش...

دکمه به دکمه

شبم راسیاه نکن

شمع شبنم را مراقب باش

بعد اندوهی از راه

می گویم

نکند قاتلی شوم که بیگناه

امشب

خودم را به کشتن بدهم...

من برای تک تک نفسهایت

برنامه دارم...




نوشته شدهپنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:نفس هایت, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

خسته و کوفته میاد خونه

اروم کلید رو تو در میچرخونه

و

تومث هر شب انتظارشو میکشی

میبینی بی حوصله بهت سلام میکنه

تنها حرفی که میزنه:

من یه دوش میگیرم،می خوابم ...

خونه توسکوت مطلق فرومیره!

حتی صدای تیک تاک ساعت هم دیگه شنیده نمیشه!

بی هیچج حرفی بری

ناراحت میشی

عصبانی

حرص میخوری

با خودت زیر لب میگی:

به من چه ،کوه که نکنده،سر کار بوده،حوصله نداره که نداره

میشینیرو مبل ولی باز بلند میشی میری تو اشپز خونه

لیوان شیر شکلات رو پر میکنیومیزاری روی میز و با خودت میگی:میزارم روی میز

خودش تنهایی بخوره!!!

دوتا دست رود کمرت حس میکنی

سرتو بر میگردونی هنوز اخمالویی

داره میخنده ومیگه:

کی دیدی من بدون تو لیوان شیر شکلاتو شر بکشم؟

جواب نمیدی هنوز عصبانی هستی

بزنه شیر خنده وبگه:

اخه هنوز قهرم بلد نیشتی...من که می دونم دلت برام تنگ شده

بغلت میکنه ولندت میکنه میگه:

دیوونه تو واسه من همه دنیایی

می خندی

میخنده

به همین سادگی

قدر لحظه هاتو بدون.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

نظر یادتون نره.

 




نوشته شدهدو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:به همین سادگی, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

همیشه دقیقا وقتی پر از حرفی

وقتی بغض داری

وقتی داغونی

وقتی دلت شکسته

دقیقا همین وقتها

انقدر حرف داری که فقط میتونی بگی:

بیخیال




نوشته شدهیک شنبه 9 بهمن 1391برچسب:بیخیال, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی

خیلی وقته زندگی خوش نمیگذره...فقط...میگذره

.

.

.

بار اخر،من ورق را بادلم بر میزنم!بار دیگر حکم کن!اما بی دل!بادلت،دل حکم کن!

حکم دل:

هر که دل داردبیاندازد وسط!

تاکه ما دل هایمان را رو کنیم!دل که روی دل بیافتاد،عشق حاکم میشود!

پس، به حکم عشق بازی می کنیم!

این دل من!رو بکن حالا دلت را...!

دل نداری!!!؟؟؟

بر بزن اندیشه ات را...حکم لازم،دل سپردن،دل گرفتن هردو لازم!!!

 

 

 

 

دل شکسته




نوشته شدهیک شنبه 8 بهمن 1398برچسب:دل نداری؟؟؟, توسط مهسان عباسی/شیواارسلانی
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.